"مادرتو..."! ـ تحلیلی کوتاه پیرامون فحش های جنسی/ (قسمت اول)
ایرج نیک بان
ناسزاگویی، دشنام گویی و بعبارت دیگرفحش دادن، بخشی ناگسستنی از هر زبان است. با اینهمه در تمامی فرهنگها تلاش بسیاری در سانسور کردن آن، نفی وجود آن و "نادیده" گرفتن آن می شود. هیچکس نمی خواهد که فحاش شمرده شود. آدم فحاش همیشه "دیگری ست"، ما نیستیم! دربرخی از دوره های تاریخی آنرا چون نشانی طبقاتی انگاشته اند و در دوره های دیگر سمبل احتزاز یک فرهنگ. کم و بیش این دراعتقاد عموم جا افتاده ست که فحش دادن با عصبانیت، احساس تحقیر شدن و یا نیازبه تحقیر کردن دیگری رابطه ی مستقیم دارد. ادای این کلمات در بعضی زمانها و مکانها اکیدا ممنوع است و تعدی از آن به گونه های مختلف مورد تنبیه و ملامت واقع می گردد همچون فحش دادن در مسجد، مدرسه و یا در حضور آدمهای غریبه. اما در برخی اماکن و زمانها قابل قبولتر است مثلا در درگیری بین دونفردر خیابان. فحشها و ناسزاگویی ها می توانند به منظور تحقیر دیگری بکار گرفته شوند چون کسی را"ابله" و غیره خواندن،می توانند جنبه های نژادپرستانه و یا آنکه جنبه های جنسی داشته باشند. این مطلب سعی دارد به تحلیل فحش هایی که به "مادر"ها حواله داده می شوند بپردازد. چه این جملات در خیابان گفته شود و چه در خلوت زمزمه شوند، چه با خشونت بیان شوند و چه با طنز.
سه مرحله رشد روانی جنسی در کودک/
حوالی سه یا چهار سالگی کودک با کلماتی که ریشه در درک روانی او از بدنش دارد در ذهن خود بازی می کند. این کلمات علیرغم مخالفت های پدرو مادر بارها و بارها تکرار می شوند تا کم کم جای خود را به کلمات دیگری چون "شماره 1 یا شماره 2، بزرگ یا کوچک" و یا کلمات عرفی دیگر، بدهند. اما ترس کودک که ریشه در"از دست دادن کنترل" روی بدن و محیط اطرافش ست، پایان نمی پذیرد و تنها تغییر شکل می دهد. بیان ناخودآگاه این ترس و وحشت به اشکال مختلف در گفتار او باقی خواهد ماند. بطور مثال چون بیان بی ارزش جلوه دادن دیگری: "هیچ...هم نیست" یا " ... خورده اگه بخواد این کارو انجام بده" و " همچین به... خوردن افتاد بود که بیا و ببین" و مثالهایی از این قبیل.
کم کم با رشد کودک و آگاهی او از وجود آلت تناسلی اش، چه پسر و چه دختر، او وارد عرصه ای می شود که با ترس از دست دادن آن (پسر) و یا نابودی درون خود و نتیجتا مرگ (دختر) دست و پنجه نرم می کند. وحشت پسر بخاطر تصور او برای از دور خارج کردن پدر است و نتیجتا وحشت ازاین که پدراو را به شکل سمبولیک اخته کند. و برای دختر که مادر تمامی درون او را نابود خواهد ساخت تا او هرگزنتواند جای او را بگیرد و بچه ای بدنیا بیاورد. بیان ناخودآگاه ترس و وحشت در این دوره و "باقیمانده های" روانی آنرا در گفتارهایی نظیر تشبیه قیافه ی فردی که از او بدمان می آید و یا کار بد فرم به آلت تناسلی مرد و یا هر چیزی که بی ارزش تلقی شود یا خراب باشد و یااینکه دریده شده باشد به آلت تناسلی زن؛ می توان نسبت داد.
در دوران بلوغ درک نوجوان از تمامی مراحل رشدی خود با سکسوالیته گره می خورد. مرحله های دهانی، مقعدی و تناسلی از نو معانی جدیدی بخود گرفته و شکل روانی نوجوان به گونه ای دیگر رقم می خورد. در این مرحله ست که جمله ی "مادرتو..." یا " ...اینم از اون مادر...اش که آرامش رو از ما گرفته" دیگر ترس از دست دادن کنترل روی دفع ادرار یا وحشت از دست دادن آلت تناسلی یا بخش درونی اش نیست، بلکه در این دوره کنترل داشتن، نیاز به دفاع از خود یا تحقیر دیگری، به گونه ای دیگر خودنمایی می کند. لذتی ناخودآگاه خود را در پس این فحشها مخفی می کند. از این طریق هم این آرزوی نهفته که با مادر یکی شود یا از سر راه برداشتن او بعنوان موجودی "بی ارزش" را برآورده کند وهم به طرزی از مرز سانسور "فرا من" عبور کند. مثل خوابها، لغزش های کلامی ، تیک و ...